آنیساآنیسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

برای آنیسای عزیزمان

سفر شمال

این سری به خاطر چند روز تعطیلات پشت سر هم سفر شمالمون متفاوت بود و حسابی بهمون خوش گذشت . روز عید فطر رو همراه خانواده پدری آنیسا رفتیم هتل جنگلی سالار دره  که خیلی بهمون خوش گذشت آنیسا اینقدر بازی کرد که غروب موقع برگشت همینکه سوار ماشین شدیم بیهوش شد!       *                      یه روزهم همراه مامانم اینا رفتیم ویلای داییم لب دریا و اونجا هم خیلی خوش گذشت فقط وقتی گذاشتیمش تو اب  یه خورده ترسید!      پی نوشت:با تشکر فراوان از آزاده جان (عمه گرامی)که در امر بچه داری کمک فراوان کردند و پا به پای ...
29 مرداد 1391

فارغ التحصیل کوچولوی من!

دختر کوچولوی من امروز فارغ التحصیل شد!یعنی ترم اول کلاسش تموم شد به همین مناسبت امروز تو کلاس جشن گرفتن و کلی خوراکی خوردن و خوش گذروندن تازه کلاه فارغ  التحصیلی هم درست کردن!من که واقعا از کلاس های آنی راضی بودم چون واقعا بهش خوش می گذشت و لذت می برد وهمین برام کافی بود وقتی معلمشون شعر می خوند تندی می رفت جلو وامیستاد و همراهی می کرد و لذت می برد و عاشق این شعر خوندنهای دست جمعی بود واسه همین ترم دوم هم ثبت نام کردیم که با کمی تاخیر برگزار می شه. فرشته نازم امیدوارم روزی در رشته ی مورد علاقه ات و در بالاترین درجات علمی فارغ التحصیل شَوی.     ...
25 مرداد 1391

الو سلام....

آنیسا جونم تو این یه ماه بعد از تولد انقدر بزرگ شده و پیشرفت داشته که بعضی ها رو یادم میره ثبت کنم و یا دیر ثبتش میکنم . دخترم خیلی خانم شده و فهمش بالا رفته همچنین محبتش به باباش!روز ها تو خونه کلی عشوه میاد میرقصه حتی یاد گرفته وقتی بهش میگم انیسا خودتو لوس کن سرش رو میاره پایین و به صورت خیلی دلبرانه با بالایه چشش نگام میکنه و چون میدونه من عاشق این کاراشم چندین بار تکرار میکنه مخصوصا وقتهایی که ببینه حواسم بهش نیست و تو خودمم.دیروز رفته عکس باباش رو از رو میز برداشته مدام نشونم میداد و میگفت بابا گاهی هم می بوستش!وقتی باباش از سر کار میاد آنیسا مدام حرف میزنه ما که چیزی از حرفاش نمی فهمیم فقط اول هر جمله میگه بابا و باباش رو مخاطب قرار م...
21 مرداد 1391

وقتی که مادر میشی..

وااااااااااااای عجب روزهایی داریم ما! فکرشم نمی کردم یه روز اینقدر عوضشم اینقدر که به خاطر یه خورده بیشتر غذا خوردن آنی پاشم با یه ظرف غذا تو پارک بشینم اینقدر زار بزنم تا اون غذاشو کامل بخوره .این روزها اینقدر تغییر تو خودم میبینم که اگه بخوام بگم یه طوماره.  به قول یکی از دوستان که میگه:  وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب  میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اَده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینق...
13 مرداد 1391

12+1ماهگی

عزیز دلم امروز 13 ماهش پر شد و دیگه داره واسه خودش خانمی میشه!کلاساشم شروع شده جلسه اول هفته پیش بود وامروز دومین جلسه هم برگزار شد و خانمی اولین کاردستیش رو با کمک مامان درست کرد   خیلی کلاسش رو دوست داره و لذت می بره کلی دست میزنن و شعر میخونن و آنیسا با تعجب همه رو نگاه میکنه گاهی هم دست میزنه و همراهی میکنه  این روزها علاقه زیادی به توپ پیدا کرده .جمعه با بابایی رفتیم واسش چند تا توپ و یهwalkerخریدیم شبها وقتی بابا می آد کلی توپ بازی میکنند و میخندن    تقریبا از وقتی که راه افتاد دیگه بدون کفش بیرون نمیبرمش این شد که تا کفشش رو میبینه میفهمه داستان چیه بعضی وقتها هم کفشش رو میاره با یه دست کفش رو میگیره با...
9 مرداد 1391

اَمان از دست تو...

این روز ها همچنان در گیر غذا خوردن آنیسا هستم به روشهای مختلف میخوام گولش بزنم که غذاشو کامل بخوره اما حالا دیگه نتنها گول نمی خوره بلکه یه تیکه از غذاشو میگیره میده دهن من و میگه به به و با دهنش صدا در میاره و تا من نخورم قانع نمیشه واینطوریکه قضیه برعکس میشه!!!!!!!!!!!!  دیروز که برده بودمش بیرون دورش بدم یه سرم به فروشگاه کتاب زدیم چند تا کتاب و بَن بِن بُن گرفتیم .از نظر آموزشی چیز خوبی بود و هر کارتی رو که به آنیسا نشون میدادم و اسمش رو میگفتم سریع تکرار میکرد  مثلا میگفتم آنیسا گل و اون میدوید میومد گل رو میگرفت و خیلی بامزه میگفت دول....ولی خوب جنس کارتها از مقوای روغنیه و زود میشکنه و خراب میشه شاید مناسب این سن نباشه و چ...
2 مرداد 1391
1